مدتیه که عماد و چند تا از همکلاسی هاش دارن با هم یه سری آزمایش درباره الکتریسته طراحی و اجرا میکنن برای مسابقه نابغه های کوچک.
عماد خودش تنها همیشه در حال آزمایش و کشف بوده و هست.ولی این کار گروهی شون و هماهنگی های تلفنی و جوش و تقلاشون برای سر وقت و دقیق رسوندن کارشون خیلی جالبه.
احتمالا از این تحقیق و آزمایش خیلی نکات تازه ای یاد نگیرن،عماد اکثرش رو قبلا انجام داده خودش،ولی همین کار گروهی خیلی براش خوبه.احساس مسئولیت انجام تک تک وظایفی که بهش محول شده و اصلا همین که یه نفر غیر از عماد سر گروهه...
همه اینا به نظرم خیلی مهمتر از یاد گرفتن یه سری قوانین علمی محضه.
اما فقط اینا نیست.عماد برای اینکه فاطمه دلش نگیره،یه پروژه هم برای خودش و فاطمه دقیقا با همون شیوه طراحی کرده و دو تایی با هم دارن انجامش میدن:
آزمایش میکنن،فیلم و عکس میگیرن ازش،گزارش مینویسن،بروشور براش تهیه کردن،تابلو نمایش و خلاصه یه پروژه دقیق دقیق!موضوعشون هم انواع انرژی های برگشت پذیره.
رابطه نجم و فاطمه از اول همیشه خیلی خوب بوده،کلا رابطه نجم با همه خوبه چشم گوش شیطون کور و کر.
ولی عماد ظاهرا خیلی سر به سر فاطمه میذاره تا جیغش دربیاد.خیلی با هم رقابت و کل کل دارن.سر همه چی با هم بحث میکنن.
ولی این حرکت و کارای عماد نشون میده که واقعا فاطمه رو دوست داره و لجبازیاش از روی بچگیه.کاش بمونه تا همیشه این دوستیاشون.
صبح یک روز سرد پائیزی
روزی از روز های اول سال
بچه ها در کلاس جنگل سبز
جمع بودند دور هم خوشحال
بچه ها غرق گفتگو بودند
بازهم در کلاس غوغا بود
هریکی برگ کوچکی در دست!
باز انگار زنگ انشاء بود
تا معلم ز گرد راه رسید
گفت با چهره ای پر از خنده
باز موضوع تازه ای داریم
آرزوی شما در آینده
شبنم از روی برگ گل برخاست
گفت میخواهم آفتاب شوم
ذره ذره به آسمان بروم
ابر باشم دوباره آب شوم
دانه آرام بر زمین غلتید
رفت و انشای کوچکش را خواند
گفت باغی بزرگ خواهم شد
تا ابد سبز سبز خواهم ماند
غنچه هم گفت گرچه دل تنگم
مثل لبخند باز خواهم شد
با نسیم بهار و بلبل باغ
گرم راز و نیاز خواهم شد
جوجه گنجشک گفت میخواهم
فارغ از سنگ بچه ها باشم
روی هر شاخه جیک جیک کنم
در دل آسمان رها باشم
جوجه کوچک پرستو گفت:
کاش با باد رهسپار شوم
تا افق های دور کوچ کنم
باز پیغمبر بهار شوم
جوجه های کبوتران گفتند:
کاش میشد کنار هم باشیم
توی گلدسته های یک گنبد
روز و شب زائر حرم باشیم
زنگ تفریح را که زنجره زد
باز هم در کلاس غوغا شد
هریک از بچه ها به سویی رفت
ومعلم دوباره تنها شد
با خودش زیر لب چنین میگفت:
آرزوهایتان چه رنگین است
کاش روزی به کام خود برسید!
بچه ها آرزوی من اینست
- شهاب الدین ..
- سه شنبه ۳۰ دی ۹۳