تیتر پست قبل قطعا بسیار احمقانه بود و هست.11 مرداد هم مثل باقی روزها،فقط یک تاریخه.اساسا لعن و نفرین شاملش نمیشه.ولی انگار قراره تا همیشه برای ما یه نشونه تلخ تلخ باشه.با اینکه کلش تموم شد،ولی مزه تلخش هنوز و تا ابد هست.
نمیدونم کار درستیه یا نه،اما امشب میخوام بنویسمش!شاید راحت شم از اینهمه پچ پچ و همهمه توی سرم.
حوزه های علمیه خواهران کلا قوانین سختی داشتن و دارن.به نظر من برای هرچه بیشتر منصرف کردن خانما از تحصیل.نزدیک 13 سال پیش،وقتی عماد چند ماهه بود،نرگس خانم هنوز طلبه بود و حوزه میرفت و چون تا قبلش از دو ترم مرخصی اش استفاده کرده بود،طبق مقررات میبایست حضوری میگذروند اون ترم رو.از طرفی اون ترم 10-12 تا دیگه از خانمای حوزه هم شرایطشون مشابه نرگس بود:داشتن نوزاد و مجبور به شرکت در کلاس.
این شد که با هم قرار گذاشتن مراقبت از بچهها رو نوبتی کنن.یه روز که نوبت نرگس بود،خانم ... نوزاد بی حالش رو آورد و توضیح داد که از دیشب دل درد و دل پیچه داشته و دیگه سحر به زور گریپ میکچر خوابش برده و اگه بازم دلش درد گرفت شیشه گریپ میکچرش تو کیفه.
ولی اون بچه دیگه گریه نکرد،یعنی اصلا بیدار نشد.اینقدر که نرگس نگران شد و با اورژانس تماس گرفتن و نهایتا گفتن بچه مرده متاسفانه.
خب اول که همه خیلی ناراحت شدیم،حتی به مراسمش هم رفتیم.ولی چند روز بعد از آگاهی نرگس رو احضار کردن و این شد شروع ماجرا:پزشکی قانونی علت فوت رو خوردن الکل سفید تشخیص داد و معلوم شد شیشه داروی داخل کیف هم الکل بوده و اینکه ساعت خوردن الکل هم بین 7 تا 9 صبح اعلام کردن،که از 8 تا 9 بچه پیش نرگس بود.
با اینحال اول گفتن فقط برای روشن شدن حقیقته و نرگس هم کامل توضیح داد که بچه اصلا بیدار نشد و به همین دلیل به اورژانس زنگ زدیم و کلا هیچی،نه دارو و شیر،بهش ندادم.
تا اینجای کار نرگس فقط مظنون به شبه قتل غیر عمد بود.ولی با شکایت مادر و پدر مذکور و اینکه مادر به شهادت پدر،به کل منکر هر نوع دارو دادنی به بچه اش شد،پرونده جنایی شد.
پرونده طی 12 سال بازرسی،بارها و بارها بالا و پایین شد.ولی تمام مدت تنها اتهامی که متوجه نرگس بود،بی دقتی در استفاده از دارو بود.در حالی که اثبات نشده بود.و خیلی ها توصیه میکردن با دادن مبلغی به طرف مقابل رضایت بگیریم و تموم.اما نرگس قبول نمیکرد،میگفت اینجوری یعنی اعتراف به گناه نکرده.همون سالهای اول هم نرگس ممنوع الخروج شد.
باز هم تا اینجا فقط گاه و بیگاه احضاریه دادگاه بود و زحمت رفت و آمد،تا 11 مرداد پارسال که باز جلسه دادگاه داشتیم.خیلی سرخوشانه و بیخیال،صبح طبق روال معمول رفتیم.که این بار هم مثل دفعات قبل،وکیلشون یه شاهد جدید میاره و وکیل ما جواب میده و...و دست آخر ادامه دادرسی به جلسه بعد موکول میشه.
ولی اشتباه میکردیم:حکم برامون صادر کرده بودن.حکم قطعی بدون قابلیت فرجام خواهی اعدام!که چند روز بعد فهمیدم 2 میلیارد رشوه دادن تا این حکم رو بگیرن!به خود قاضی نه البته،در واقع چند تا مدرک درست و حسابی برای قتل عمد دست و پا کرده بودن.
همون روز نرگس رو بازداشت کردن و بردن...دست خالی و تنها،پاهام نمیکشید برای برگشت...واقعش برای من،همون موقعی که به نرگس دستبند میزدن،اتفاق افتاد.همون لحظهای که بردنش...
تا فاصله 15 شهریور که نمیدونم به واسطه چه معجزهای،رضایت دادن و نرگس آزاد شد،روزها و شبای وحشتناکی داشتم.ولی هیچ کدوم به اندازه اون روز نحس،دردناک نبودن...3-4 دفعه ای که رفتیم ملاقات هم درد داشتن.راهروهای زندان و اتاق های ملاقات و نیم ساعتی که به کسری از ثانیه تموم میشد و...
خونه بدون نرگس و بغض های گاه و بیگاه بچهها و سرکوفت ها و شماتتهای اطرافیان که حتما کوتاهی کردی و ...
همه اینا به کنار،اون جمعه ای هم که سر ظهر گرما رفتیم خونه شون تا رضایت بگیریم...آخ آخ آخ...چقدر سنگین بود حرف زدن،چقدر له شدیم...
گرفتن پارچه ای که مادرم برای خودشون از کربلا تهیه کرده بودن و به حرم های متبرکه تبرک کرده بودن،هم به خواهش نرگس خیلی سخت بود،یه بار هم که عماد رفته بود از اینترنت پیدا کرده بود که مراحل اجرای حکم چطوریه،که خود متهم باید.....
یادآوری شون هم سخته،پشت سرم تیر میکشه...
ولی بازم هیچ کدوم به پای اون لحظات سنگین خونده شدن حکم و نگاه مات و مبهوت نرگس نمیرسه،به مظلومیت نگاهش...
زخمی که اون روز به قلبم زدن،جاش تا ابد هست.تا خود ابد.
اینقدر دلم زیارت میخواد،اینقدر دلم حرم میخواد...نرگس هم همینطور.اونم واضحا اینجا نیست،همش تو حال و هوای صحن و حرم سیر میکنه...